بحران "نئولیبرالیسم" نیست٬
بحران سرمایه داری است!
حسن معارفی پور

نگاهی گذار به بحران اقتصادی سرمایه داری و جدید ترین تحولات یک سال گذشته

بحران اقتصادی سرمایه داری، که از جانب تئوریسين های وابسته به این نظام "بحران مالی"، "بحران نئولیبرالیسم"، بحران "اخلاقی" نظام سرمایه داری نئولیبرال و گاها، از جانب برخی از چپ های پوپولیست بورژوایی بحران اقتصادی نظام نئولیبرالیستی نام گرفته، یکی از بزرگترین بحران هایی بوده که از دهه ی 1930 تاکنون نظام سرمایه داری به خود دیده است. بسیاری از نظریه پردازان حافظ نظم موجود و حتی چپ های سوسیال دمکرات موجود که همیشه حفظ نظم موجود را به دگرگونی انقلابی و رادیکال ترجیح داده اند و همواره تلاش داشته اند از هرگونه قهر انقلابی "خشونت" دوری گزینند و در بین آلترناتیوهای بورژوایی موجود راست و چپ بزنند، این بحران را بحران نظام نئولیبرالیستی به مثابه ی یکی از الگوهای اقتصادی سرمایه داری نام گذاری نموده اند و همیشه سعی کرده اند جنبه ی همه گیر و سراسری بحران را نادیده بگیرند و به بحران کل سرمایه ی جهانی بیربط جلوه دهند. در صورتی که تاریخ حداقل یک صد سال گذشته به روشنی نشان می دهد که تمام الگوهای اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری هر کدام به دلایل مختلف که در اثنای این مقاله به آن اشاره میشود، در طول پروسه ی زمانیش دچار بحران جدی شده اند و برای نجات خود و نظام طبقاتی شان به پینه کردن نظام و تغییر الگوهای اقتصادی و سیاسی این نظام پناه برده اند .

زمانی که نظام سرمایه داری در دوره ی لیبرالیسم کلاسیک دچار بحران جدی شد، کینزیسم به مثابه یک الگوی اقتصادی، فکری و سیاسی که دخالت دولت در عرصه ی اقتصاد را تبلیغ می کرد، در نتیجه ی بحران نظام سرمایه داری عصر لیبرالیسم کلاسیک که تلاش داشت (دخالت دولت در عرصه  اقتصاد را به حداقل برساند و خصوصی سازی را به دولتی کردن صنایع و اقتصاد ترجیح می داد)، سر بر آورد و توانست برای مدتی ناکارآمدی نظام سرمایه داری لیبرالی را لاپوشانی کند و با دخالت دولت در عرصه ی اقتصاد یک سیستم رفاهی با حفظ نظام طبقاتی موجود و بدون دست بردن به ریشه  کار مزدی و سرمایه، را در بسیاری از کشورهای امریکای شمالی و اروپایی بسط دهد .

نظام کینزی علیرغم دفاع از دخالت دولت و کنترل تولید و تلاش برای دولتی کردن شرکت های خصوصی، اما هیچگاه از براندازی بساط سرمایه داری و از بین بردن کار مزدی و استثمار صحبتی نرانده و اتفاقا هر گونه تغییر رادیکال را همچون دیگر هم کیشان خود در سایر الگو های اقتصادی و فکری خشونت نام نهاده است .

نظام کینزی که دولت رفاه نام گرفت و علائم آن هنوز در برخی کشورهای شمال اروپا موجود است بدون شک از بسیاری لحاظ بهتر و مناسب تر از سیستم لیبرالی سابق و نئولیبرالی فعلی عمل کرد، اما هرگونه توهم به اینکه نظام کینزی یا دولت رفاه می تواند خوشبختی را برای جامعه ی بشری نوید دهد و یک سیستم انسانی و برابر، برای بشریت فراهم نماید حماقت لیبرالی محض است. ما کمونیست های کارگری علیرغم تلاش برای تحمیل هر میزان از رفرم به دولت های بورژوایی موجود و تامین یک زندگی رفاهی تر و بهتر برای بشریت در همین چارچوب ممکن، در عین حال در این شکی نداریم که هر میزان از رفرم و "رفاه" نمی تواند ما را از تلاش هر روزه و مداوم برای سرنگونی سرمایه دارى از طريق يک انقلاب کارگری و پايان دادن همه جانبه به مناسبات اقتصادى اجتماعى موجود باز دارد .

برای کمونيسم کارگرى نفس سرمايه دارى و مناسبات استثمارگرانه و نابرابر موجود زير سوال است. جناح هاى سرمايه دارى اعم از ليبرال و راست افراطى موسوم به "نئولیبرال" و سوسيال دمکرات و چپ مرکز٬ و يا طرفداران سرمایه داری دولتى نوع شوروى و چين سابق٬ همه عليرغم تفاوتها٬ سرمايه دارى است. سوسیالیسم و کمونیسم تنها در نفى اين نظام با همه جوارح اش ممکن است. ما هر روزه در تلاش برای رسیدن به یک دنیای بهتر از مبارزه براى تحميل اصلاحات تا انقلاب کارگرى و  سوسیالیستی هستیم.

باید اشاره کنم که، بسیاری بر این عقیده اند که اگر بتوان تولید را کنترل کرد و یا حتی کامپیوتریزه کرد، استثمار طبقه کارگر از بین می رود و سوسیالیسم خود به خود مستقر می شود. از نظر این دسته از صاحبنظران مغز پوک، سرمایه داری عبارت است از آنارشی تولید که اگر این آنارشی تولید از جانب دولت کنترل شود، سوسیالیسم پیاده شده است. در چپ ایران هم این دسته از صاحبنظران دترمینیست- پوپولیست و سوسیال تروتسکسیت کم نیستند. گویا زمانی که در شوروی تولید تحت کنترل دولت بوده و اقتصاد دولتی از جانب الگیارشی قدرت حزبی در دوره ی استالین اداره می شده جامعه ی شوروی، "سوسیالیستی" بوده است. به همین دلیل است که تروتسکی تنها نقدش به استالین نقد از زاویه سرمایه داری است و تنها بوروکراسی موجود در شوروی زمان استالین و صنعتی شدن سریع روسیه را مورد نقد قرار می دهد؛ نه خود مناسبات کاپیتالیستی موجود در آن دوران. این گونه نقد ها به سرمایه داری در حقیقت کوچکترین ربطی به کمونیسم نداشته و ندارد و نقد سرمایه دارنه سرمایه داری است .

به بحث اصلی برمی گردیم، آیا بحرانی که در سال 2008 علنی شد، در شرایطی که علایم این بحران از چند سال قبل از سال  2008 ظاهر شده بود و در سال 2008 با گسترش بحران از منابع مالی، بازار بورس به حوزه صنعت و دیگر حوزه های مهم اقتصادی، باعث شد که تمام طرفداران نظم موجود و اقتصاد سرمایه داری به فراگیری بحران اعتراف فرمایند و در بسیاری مواقع دست از نشخوار تزهایی که در دوران عروج نظم خونین جهانی و فروپاشی شوروی اختراع کرده بودند، بردارند و هر کدام به اشکال مختلف در کنج خانه هایشان بتپند و اظهار ندامت از بیان گفته های سابقشان بکنند .

در آن دوران بود که فوکویاما که سابقا "مرگ کمونیسم" و "پایان تاریخ" را اعلام کرده بود، به بحران نظام سرمایه داری اعتراف کرد و اشاره کرد که این بحران یک بحران "اخلاقی" است. واقعا بحرانی به این گستردگی را به حوزه اخلاقیات نزول دادن خودش هنرى در تحجر و عوامفريبى است! البته باید اشاره کرد این سیاستمداران حلقه به گوش و نان به نرخ روز خور در این شرایط راهی جز پناه بردن به اخلاقیات و توجیهات اخلاقی مبتذل ندارند. به دلیل آنکه تمام تحلیل های دروغینشان حباب روی آب شده است بنابراین به چنین تحلیل های مبتذلی پناه می برند و این نشان از اوج وقاقت طرفداران حفظ نظم موجود است .

زمانی که اوبامای دمکرات رئيس جمهور شد٬ امریکا در بدترین شرایط ممکن به سر می برد. شکست پروژه "دمکراتیزه کردن" عراق و افغانستان و به گل نشستن کشتی امریکا در عراق، گیر کردن در لجن عراق و افغانستان و همچنین هزینه ی وحشتناک جنگ عراق، امریکا را ناچار کرده بود که از پس انداز خود خرج کند. سياست پر کردن خلاء بحران هژمونی با تکيه به ميليتاريسم شکست خورده بود و اقتصادی رو به افول را ناتوان تر کرده بود. بحران اقتصادى مثل غده چرکين ترکيد و اوضاع را بدتر و وخيم تر کرد. در نتیجه این مسائل بحران اقتصادی تاثیر مضاعفی بر اقتصاد امریکا داشت و شعار "تغییر" رئیس جمهور "سیاه پوست" که غالبا از جانب سیاستمداران کودن بورژوا "سوسیالیست" نام گرفته بود٬ نتوانست با yes we can ( بله ما میتوانیم) ها و گنده گویی هاى تبليغاتى اش٬ نه تنها اقتصاد امریکا را از بحران نجات نداد، بلکه دامنه ی بحران در طول دو سال اخیر بسیار وسیع تر از قبل شد و برخلاف تبلیغات دروغین رسانه های نوکر در طول این چند سال از علنی شدن بحران، دامنه ی آن گسترده و گسترده تر می شود. همچنین راه حل هائى که سرمایه داری برای  کنترل بحران در امریکا و اروپا به کار میگیرد بسیار مقطعی و به قول یکی از دوستان مانند خاموش کردن جنگل آتش گرفته با لیوان آب است. در امریکا در روزهای اخیر شاهد اوج گرفتن یک جنبش عظیم تحت عنوان جنبش وال استریت یا جنبش ضد وال استریت هستیم، که علیرغم روشن نبودن مطالبات این جنبش و نداشتن افق سیاسی روشن، اما ریشه در نظام نابرابر کار مزدی و سرمایه و بحران اقتصادی سرمایه داری دارد و این جنبش تاکنون توانسته شمار زیادی از شهرهای امریکا را در بر گیرد.

در مورد اروپا و بحران یورو

اتحادیه ی اروپا که ظاهرا به عنوان یک قطب اقتصادی و صنعتی در مقابل قدر قدرتی امریکا و جهان یک قطبی شکل گرفت، همواره تلاش نموده ظاهر دمکراتیک تری به نسبت امریکا از خود نشان دهد و صنعت و تکنولوژی را به ابزار نظامی ترجیح دهد. اما ظاهرا در این اواخر با توجه به ورشکستگی های پیاپی کشورهای مختلف عضو اتحادیه ی اروپا، صدور پول از کشورهای پیشرفته تر عضو حوزه  یورو، به کشورهای ورشکسته و در حال ورشکستگی، با هزار و یک اما و اگر و بهانه و منت بانک مرکزی اروپا و ... نشان می دهد که اوضاع در اینجا هم به شدت شکننده شده و ظاهر دمکراتیک و "ابزار دیپلوماسی" و "صدور صنعت" دیگر کارآیی چندانی برای کنترل بحران ندارد و ناچارند راههای دیگری را آزمایش کنند که خلاف آنچه تاکنون گفته اند، بوده و  می باشد .

حمله ی نظامی فرانسه و همراهی کشورهایی مانند انگلیس و آلمان و ایتالیا و آخر سر امریکا به خاطر اینکه از قافله جا نماند، به لیبی نشان داد که کشورهای اروپایی و عضو اتحادیه اروپا برای کنترل بحران اقتصادی سرمایه داری و چنگ و دندان نشان دادن به مردم معترض "خودی" زور خود را روی قذافی در حال سقوط آزمایش کنند و تلاش نمایند که با دستیابی به نفت لیبی، حداقلی از بحران را کنترل نمایند. در حال حاضر 35 درصد نفت لیبی سهم فرانسه به عنوان کشوری که بیشترین سهم را در جنگ لیبی داشته و بیشترین نیرو و امکانات و اسلحه را به این کشور ارسال کرده، شده است. امریکا که زمانی حرف اول را در ناتو می زد امروز نقش یک ریش سفید را بازی می کند و تمام تلاشش این است که بتواند جنبه هژمونیک خود را حفظ نماید.

مسئله ی دمکراسی بورژوایی و انقلابات خود جوش مردمی

شبکه ها و رسانه های بورژوایی که سياست شان براساس ترجيح سياست خارجى دولت متبوعشان است٬ با شروع اعتراض در تونس و مصر و لیبی و دیگر کشورها اعلام کردند که مردم به پا خواسته که غالبا مطالبه اقتصادی و تلاش برای زندگی بهتر و انسانی تر و برچیدن بساط دولت های استبدادی را داشتند٬ خواستار "دمکراسی" هستند و تلاش کردند اعتراضات مردم را در این چارچوب نگه دارند .

باید از این تحلیل گران سطحی اندیش و نان به نرخ روز خور ابله پرسید کدام دمکراسی؟ ! دمکراسی ای که امروز مکالمات تلفنی مردم را در طول روز کنترل می کند؟ دمکراسی ای که با شکل گرفتن هر حرکت اعتراضی هزاران پليس را برای سرکوب معترضین به خیابان ها میاورد. دمکراسی ای که برای آنکه بتواند بحران اقتصادی نظامش را کنترل نماید طبقه ی کارگر را به پایین ترین سطح معیشت می راند. دمکراسی ای که معترضین به نظامش را ارازل و اوباش می نامد؟! دمکراسی ای که دیکتاتوری طبقه بورژوا و انگل را که از طریق تولید دیگران زندگی می کنند و خود کار نمی کنند را به عنوان نماينده مردم قالب می کند؟ وحشت این دسته از مزدوران سرمايه اينست که همين امروز مردم در يونان و اسپانيا و همه جا عملا عليه دمکراسى و نظم کنونى به ميدان آمده اند.

بنابراین و با توجه به شرایطی که در یونان، فرانسه ، اسپانیا ، ایرلند، ایتالیا، ایسلند و انگلستان شکل گرفته که ورشکستگی کامل برای بسیاری از این کشورها و اعتراضات اجتماعی ای که در نتیجه شرایط جدید به این دولت های دمکرات پیش آمده است، هم چنین با توجه به شرایطی که در کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه شکل گرفته است، و شرایط و اوضاع جدید امریکا، بار دیگر باطل بودن تزهای پوچ لیبرالها  در زمینه اعتراض مردم برای "دمکراسی" آن هم دمکراسی غربی بیش از هر زمانی آشکار شده و می شود . بر خلاف پرت و پلا پراکنی های رسانه های نوکر در زمینه ی اعتراض مردم در کشورهای مختلف اروپایی و خاورمیانه، این اعتراضات برای دمکراسی نيست براى آزادى و برابرى است. دمکراسی آنطور که هست عملا چیزی جز محروم کردن اکثریت مردم از ثروت و امکانات جامعه و امکان آزاد بودن واقعى انسانها نبوده و نیست.

در این شرایط جدید در نتیجه ی عدم حضور احزاب کمونیست رادیکال و سازمان یافته کارگری و تشکل های کارگری رادیکال، بسیاری از این اعتراضات یا از همان ابتدا سرکوب می شود یا در چارچوب های موجود باقی می ماند و فراتر نمی رود. بدون شک هر کدام از اعتراضات و انقلابات اخیر دستاوردهای بزرگی برای بشریت مدرن داشته است، اما تا زمانی که این اعتراضات نتواند ساختار حزبی، سازمان یافته و رادیکال به خود بگیرد و از چارچوب وضع موجود فراتر نرود، بی شک ره به جایی نمی برد . اعتراضات در هر کدام از این کشورها علیرغم بی افقی و عدم انسجام، اعتراض به مناسبات ناعادلانه سرمایه داری و تلاش برای دستیابی به یک زندگی انسانی و بهتر است.  

لازم به ذکر است و همان طور که بالاتر اشاره شد، بحران اقتصادی نظام سرمایه داری که در سال 2008 به طور کامل علنی شد و بروزات خود را در بازار بورس و بانکها نشان داد٬ یک بار دیگر ناکارآمدی نظام وارونه سرمایه داری را نشان داد و این نظام را تا حد مرگ پیش برده است. این بحران نشان داد که سرمایه داری به دلیل گرایش نزولی نرخ سود، هیچ گاه نمی تواند آنگونه که دوست دارد پول پارو کند و لذا بحران در سرشت آنست و زمانى بصورت ادوارى و امروز بصورت عميق و کشنده رخ داده است. طبقه ی کارگر هم به دلایل مادی و واقعی نمی تواند به استثمار بیش از حد توان تن بدهد و خود سرمایه داران به نیروی کار زنده نیاز دارند تا بتوانند سود کسب کنند. سرمایه داران نمی توانند از کارگران تا حد مرگ کار بکشند، آنان باید به کارگران حقوقی بدهند که کارگران با آن بتوانند نیروی کار خود را برای روز بعد بازتولید کنند و آمادگی استثمار برای روزهای بعد را داشته باشند. مبارزه ی اتحادیه ای کارگران خود یکی از دلایلی است که سرمایه داران نمی توانند بیش از یک میزان دستمزدها را کاهش دهند. این دلایل و کمبود زمان کار و غیره باعث می شود که استثمار بیش از حد و کسب سود بیش از حد برای سرمایه داران ممکن نباشد و این خود تناقض ذاتی نظام سرمایه داری است. مارکس در کاپیتال اشاره می کند که سرمایه از یک سو تمایل به کسب سود بیشتر دارد و از سوی دیگر با بزرگتر شدن سرمایه ثابت، سرمایه ی متغیر که شامل سود و درآمد است روز به روز کوچک تر می شود و این تناقض ذاتی نظام بحران های ادواری و ساختاری نظام سرمایه داری را با خود می آورد .

راههایی که سرمایه داری برای کنترل بحران به کار برده است، برای مدتی توانسته همچون یک پاد زهر درد این نظام را درمان کند، اما هیچ کدام از راههای موجود نتوانسته و نمی تواند برای همیشه این نظام را از بحران های ادواری و ساختاری که ریشه در مناسبات نابرابر نظام موجود و گرایش نزولی نرخ سود دارد رفع نماید. سرمایه داری همیشه برای کنترل بحران از نیروی طبقه کارگر مایه گذاشته است و تبعات ناشی از بحران را از گرده طبقه ی کارگر کشیده است. اما به نظر می رسد این بار بحران بسیار جدی تر است، اگر در دوره های قبل سرمایه داری از نیروی ذخیره کار به مثابه یک نیروی ارزان که غالبا زنان بودند استفاده می کرد، امروز به دلیل پایین آمدن ظرفیت کارخانه های بزرگ صنعتی ما شاهد بیکار سازی های اجباری کارگران هستیم به جای استخدام نیروی کار جدید! واقعا این است راه حل کنترل بحران ! پناه بردن "نظام نئولیبرالی" که قرار بود نقش دولت در عرصه  اقتصاد را به حداقل برساند٬ به دامن دولت، نشان از اوج تناقض نظام سرمایه داری است .

طبقه ی کارگر و کمونیست ها نمی تواند به سیاه لشکر این بخش یا آن بخش بورژوازی تبدیل شود و برخلاف یاوه گویی های برخی از "سوسیالیست های کارگر پناه"، که تلاش دارند طبقه کارگر را پشت سر این یا آن جناح از سرمایه داری بسیج نمایند، باید راه انقلاب کارگری و قهر آمیز را در پیش گیرد و دگرگونی تمام مناسبات موجود را به جای تعمیر این یا آن بخش از ساختمان بورژوازی برگزیند .

زنده باد همبستگی طبقاتی طبقه ی کارگر
زنده باد حزب اتحاد کمونیسم کارگری

11.10.2011